عاشق نوشتنم حتی موقعی که دارم باتو حرف می زنم دارم یه جورایی تو رو می نویسم گاهی اوقاتم خودمو برات می نویسم دلم می خواست یه کلبه داشتم که همه رویاها رو می بردم توشو بعد یه مهمونی می گرفتم واسه کله مردم دنیا حتی سیاره های دیگه تا بیان و برای یک شب هم که شده با رویاهاشون زندگی کنن واسه خودم هم
یه قلم یه ورق بس بود تا
یه کنج تنها بشینم بنویسم و
از ذهن هیچ کسم نگذرم
دلم می خواست هیچ کس صدام نمی کرد
هیچ کس باهام کاری نداشت
تا می تونستم فقط و فقط بنویسم ......
ادامه...
سلام ستاره جان، خیلی خوشحالم که وبلاگم را می خوانی و نظر می دهی، من وبلاگت را می خوانم ولی واقعاْ نمی دانم چه بنویسم، این جایش را حسابی کم می آورم. معمولاْ تمام چیزهایی که روم تاثیر می گذارند بعدها خودشان را نشان می دهند، ولی خوبی تو این ست که می توانی همان موقع نظر بدهی. به هر حال خیی خوشحال می شوم که نظرهات را بخوانم. همیشه موفق باشی.
سلام ستاره چه خبرا ، میبینم که شغل جدید پیدا کردی ، فال میـبینی . فال منو هم ببین . من متولد بهمن هستم . یه سری بهم بزن . حتما .......... شاد باشی . سلام برسون .
جوجه تیغی
یکشنبه 11 تیرماه سال 1385 ساعت 03:17 ب.ظ
سلام ستاره * * * نمی دونم واسه کامنتی که نوشته بودی جواب می خواستی یا نه ، اگر اینجور بوده بابت این تاخیر ببخشینش . اگرم نیازی به جواب نمی دیدی ، بازم ببخشید ، چونکه می خوام چند خط واست بنویسم . ------------------------------- با نظرای شما هم موافقم و هم اینکه مخالف ، منتها الان دقیق نمی دونم از کدوم قسمتش شروع کنم ، چشم بسته از وبلاگ شروع می کنم ، شما سومین دختر خانمی هستین که تو این زمینه بهم مشاوره داده ، بابت اونم خیلی خوشحالم . من وبلاگ نویسی رو با هدف خاطره نویسی شروع نکردم ، خیلی وقت بود که با وبلاگ و اینترنت سر و کار داشتم ، این دختر خانمی که شیرین خطابش کردین باعث شد این تیپی بنویسم . نمی دونم یا من اشتباه فکر می کنم ، یا اینکه پنج تا پست اول وبلاگ گویا نیست . به اون دختر خانم برای قطع ارتباط حق داده بودین تو این زمینه باهات هم عقیده هستم منتها دلایلی که داریم صد و هشتاد درجه بینش فرق هست . یه مختصر مفید از خودم می گم تا اون فرق دیدگاهو بدونی
* * *
اینجانب و یا به عبارتی بنده تو زندگی واقعی و چهره به چهره ایی که با افراد دارم به هیچ وجه احساساتی نیستم . اونقدر سرد و بی روح که تا حالا به هیچ دختری عزیزم نگفتم . همون خانمی که می گین از احساسات من ترسیده تا روز آخر کلمه جان و عزیزمو از من نشنید و حتی یه بار شفاهی این اعتراضو به زبون آورد که چرا برعکس نوشته هات تو برخورد حضوری هیچ ابراز علاقه ایی نداری . اینایی که می گم دروغ نیست نیازی هم نیست دروغ بگم ، هیچ وقت با هم دیگه رودرو نمی شیم واسه همین خیلی راحت می تونم بنویسم . از یه جهتی هم نمی تونم راحت بنویسم ، چونکه خودش نیست تا بتونه دفاعی داشته باشه . من با شعر گفتن ، عکس برداری ، فیلم ، موسیقی و نوشتن خیلی حال می کنم ... یه دوره سه ماهه خبرنگاری هم تو باشگاه خبرنگاران جوان رفتم ، منتها از اونجایی که تخصمم هرچیو نصفه کاره ول کردن هست اونو ادامه ندادم ، الانم گیر سه پیچ دادم به برنامه نویسی وب یه آدرسی به اسم meshky.com http://رجیستر کردم واسه اینکار ... ولی به احتمال قوی همونو هم سه ماه دیگه می زارم کنار ، یه مدتم فیلم عروسی میکس می کردیم ، قبلش کاتالوگ مولتی مدیا درست می کردم واسه شرکتای قطعه ساز خودرو ، .... حالا اینایی که گفتم تعریف از خود نبود ، می خواستم بگم با همین چیزا مشغول بودم و هیچ وقت خودمو جلوی دخترا کوچیک نمی کردم که برم رو بندازم بهشون .تو زندگیم کمبود دخترو احساس نمی کردم خیلی برحسب اتفاق با این خانم تو فضای وب آشنا شدیم ، از خودم بزرگتر بود ، تواون نوشته های اول وبلاگم هستش . یه جورایی داشتم اذیتش می کردم ، هرکس دیگه ایی که بود کفری می شد ، ولی خیلی به فکر و اعصابش مسلط بود ، معلوماتش خیلی قوی بود یه ماهی گذشت ، همون توانای هایی که داشت باعث شدازش خوشم بیام ، بدون اینکه نیازی باشه چهره اونو ببینم ، چند بار ازم شماره خواست ، بهش شماره نمی دادم ، تهدید کرد رابطه رو قطع می کنه ، مجبور شدم بهش شماه بدم ، نمی خواستم رابطه جدی بشه ، کارشناس مدیریت آموزشی بود ، خیلی باکلاس بود ، نهایتاً جذب شخصیت و نوع نگاهش شدم یه جورایی هم فکر بودیم . تو یه زمینه باهاش مخالف بودم ، نکته مهم قضیه اینجا بود ، تو اون کامنتی که نوشته بودی گفته بودی دخترا از اسارت بدشون میاد ، اختلاف من و اون تو این زمینه بود ، منم همینو بهش می گفتم ، بهش می گفتم : دوستی دختر و پسر چیز خوبیه ولی وابسته شدن نه . خودم با اسیر شدن وهم با اسارت یه شخص دیگه مخالفم ، نه رو دوش کسی سوار می شم و نه خوشم میاد که یه نفر بهم وابسطه بشه به همون خانم هم گفته بودم که حوصله زن و بچه رو ندارم این دوتا بد جوری آدمو تو زندگی محدود می کنه . بنده همین الان می خوام برم مسافرت ، سه هفته ، حالا اگه زن و بچه باشه که نمی شه از این کارا کرد. بگذریم ... ایشون اصرار داشت که به به و چه چه از اینکه وابسته بودن چیز خوبی هستو ، احساس آرامشو در کنار هم بودنو و.... مام اعتماد کردیم ، گفتیم ...خانم ، آخه اون طرفش ازدواج هست ، ازدواج هم با شعر گفتن جلو نمی ره ، هشت ملیون باید بدی پول پیش خونه ، یه دو ملیون واسه عروس خانم باید خرج طلاو جواهر و این چیزا بشه ، واسه عروسی کلی باید پول پیاده شد ، اونطرف هیچی نباشه زندگی دو نفری ماهی سیصد خرج داره. شما لیسانسی ما که یه دیپلم هستیم .... خلاصه ایشون یه سری دلایل می آوردن که تو کتابای روانشناسی عمومی خونده بودن . همین کتابایی که تو بازار پر شده خوشبتی در سی ثانیه ... اثر گذاری در سه صوت و ... خیلی اهل کتاب بود .... زیاد یکی از علتایی که خیلی جذبش شدم همین اهل مطالعه بودنش بود . نمی دونم بالاخره چه جوری تموم شد
* * *
می گفت من بلد نیستم چه جوری با خانمها مهربان برخورد کنم ... می گفت برو دخترارو بشناس اتفاقاً اگه خاطر شریفتون باشه ، اون اولا یه همچی پیشنهادی هم به شما دادم . تو یه زمینه اشتباه کردم ، عقلمو نباید می دادم دستش
* * *
یه چیزی رو خیلی راست گفتی ، آدم نباید هیچ وقت خودشو کوچیک کنه ، تو این زمینه تجربه نداشتم . ولی اگه عمری باقی باشه ، با نفر بعدی می دونم چه برنامه داشته باشم یه کاری می کنم که از عشق من به وبلاگ نویسی بیفته .
* * *
یه روضه حضرت ابوالفضلی هم بخونم و از منبر بیام پایین درباره کاست اجتماعی ، شغل و خانواده پرسیده بودین . تو چندتا پست اول نوشتم دقیقاً همونه . من سرایدار هستم ، یه آقا مهندسی اینجا هست که پارسال یه لپ تاپ HP گرفت ، می دونست تا یه حدی کامپیوترو بلد هستم واسه همینم کامپیوتر قدیمی خودشو آورد گذاشت اینجا ، هم به کارا می رسم و هم اینکه با این کامپیوتر مشغول هستم . شغل ، بیوگرافی و سطح تحصیلات من دستت اومد ، ... خب حالا بازم اعتقاد داری که احساسات من اونو فراری داده ؟
* * *
با فیلم و فیلم سازی سر وکار داری ، خیلی عشق این کارارو داشتم ، یه سال تو آزمون فیلم سازی سوره شرکت کردم ، سال 77 قبولم شد ، منتها واسه یه دوره دوساله دویست وخورده ایی پول می خواستن ... اونو بی خیال شدیم .
* * *
اینو می خواستم بگم یه فیلم نامه کوچولو و ساده ... یه نوول جوون مایه تیلی دارو در نظر بگیر با یه ماکسیما حالا مثلاً بابای این آقا ژیگولو کارخونه دارم باشه ، این پسره اگه واسه دوستش ابراز احساسات بکنه ، و بگه : زلف رها در بادت آخر داد بر بادم طرف ناراحت که نمی شه هیچ کل هم ذوق می کنه .
* * *
تو گلوی تمام این ارتباط ها چند ملیون ناقابل و یه مدرک تحصیلی گیر کرده . مهم خودت هستی کیلیویی چنده
اینکه می گن شخصیت مهمه و اخلاق اینا همه چرنده همین خانم عزیز که هنوزم واسم خیلی محترم هست می گفت مهمترین وتنها ملاک براش اینه که طرف مقابلش خیانت کار نباشه و در بست متعلق به خودش باشه ماهم که بچه دهاتی باور کرده بودیم .
* * *
به حرف همون دوست گوش دادم ، با چندتا دختر تو وب آشنا شدم با کاراکنتر یه تحصیل کرده و یه دیپلم آقا مهندسی که بودم متکبر بود و از خود راضی ، آقا مهندس بعضی وقتا خیلی خفن ابراز احساسات می کرد ... آقا مهندس بچه جردن بود یه خانواده با دیسپلین آقا مهندس هرچی که می گه دخترا بهش می گن ok
* * * حالا بیچاره این سرایدار ، سر ظهر اگه بگه آسمون آفتابی هستش ، بقیه می خندن و می گن نه بابا ، تو مگه چشات بابا قوری می چینه که فرق بین شب و روزو نمی دونی . همون داستان قدیمی ،که یارو یه بار با لباس نو نوار می ره مهمونی و دفعه بعد با دیبای فاخر .
* * *
عشق ، دوستی و این چیزا از یه تیکه کشک هم بی ارزش تر شده ، پسرا هم همین طور ، رو پوسته و چشم و ابرو گیر کردن ، وبلاگای دور و اطرافو نگاه کن . ملت مفت ومجانی حاضر نیستن جواب بدن خدا اگه پرونده مارو نفرسته بایگانی اون دنیا چند سال دیگه حرفام ثابت می شه به عمل کار برآید به سخن دانی نیست
* * *
واسه آخر نوشته اگه به حساب لوس بازیم نزاری می خوام ازت تشکر کنم یه تبریک دیگه هم به خودم ، همون موقع از رو نوشته ها تا حد زیادی شناختمت ، حدسم درست بود . همون توصیفی که ازت تو نوشته های روزای اول داشتم دقیق یادم نیست تو کدوم پست بود تو وبلاگ چندتا پست هست که با تیتر بدون عنوان نیست هستش ،نوشتهای اون پستا تقریباً آماده هستش ، فقط از تو ذهنم باید اونار انتقال بدم 15 مرداد به بعد یواش یواش اونارو می نویسم این بلاگوهنوز به اون خانم معرفی نکردم ، اونایی هم که منو می شناسن از این بلاگ خبری ندارن.
* * *
خط آخر تریپ وبلاگی : شما چند سالتونه که هنوز به فال و این چیزا علاقه داری ؟؟؟؟ یه شعری همین دیشب گفتیم و سرودیم واسه چهارشنبه شب اونو می زنیم رو سینه وبلاگ ، بعدشم سه هفته می ریم ولایت خودمون ، همه اینا کنار ولایت خودمونو عشقه . ... رقص بالماسکه اگه یادت موند بیا بخون ، ...
ای بابا قبلاْ که می نوشت بعد از تایید ثبت می شه اینو خوندی زودی دیلیتش کن
جوجه تیغی
دوشنبه 12 تیرماه سال 1385 ساعت 08:33 ق.ظ
نقطه نقطه خط خط خط نقطه نقطه نقطه خط نقطه خط خط خط نقطه نقطه .این پیغام به خط مرس نوشته شده و برای بازخوانی اون باید تماس بگیری تا برات ترجمه اش کنم.می بینمت
سلام ستاره جان، خیلی خوشحالم که وبلاگم را می خوانی و نظر می دهی، من وبلاگت را می خوانم ولی واقعاْ نمی دانم چه بنویسم، این جایش را حسابی کم می آورم. معمولاْ تمام چیزهایی که روم تاثیر می گذارند بعدها خودشان را نشان می دهند، ولی خوبی تو این ست که می توانی همان موقع نظر بدهی. به هر حال خیی خوشحال می شوم که نظرهات را بخوانم. همیشه موفق باشی.
سلام ستاره
چه خبرا ، میبینم که شغل جدید پیدا کردی ، فال میـبینی .
فال منو هم ببین . من متولد بهمن هستم .
یه سری بهم بزن . حتما ..........
شاد باشی . سلام برسون .
فقط سلام
سلام عزیزکم / ستاره خودم / خوبی جیگر؟ / من زودتر اومده بودم اما نمیدونم چرا جائی واسه نظر دادن نبود / ممنون از فالنامه / و بیشتر ممنون که منو فراموش نکردی / شاید دوباره وبلاگ بزنم / فعلا مهمونه کاوش هستم /
موفق باشی
قربانت شبنم خانومی
این جور موقع ها باید بندازنت تو گونی با چوب بیس بال بزننت !
سلام ستاره
* * *
نمی دونم واسه کامنتی که نوشته بودی جواب می خواستی یا نه ، اگر اینجور بوده بابت این تاخیر ببخشینش .
اگرم نیازی به جواب نمی دیدی ، بازم ببخشید ، چونکه می خوام چند خط واست بنویسم .
-------------------------------
با نظرای شما هم موافقم و هم اینکه مخالف ، منتها الان دقیق نمی دونم از کدوم قسمتش شروع کنم ، چشم بسته از وبلاگ شروع می کنم ،
شما سومین دختر خانمی هستین که تو این زمینه بهم مشاوره داده ، بابت اونم خیلی خوشحالم .
من وبلاگ نویسی رو با هدف خاطره نویسی شروع نکردم ، خیلی وقت بود که با وبلاگ و اینترنت سر و کار داشتم ، این دختر خانمی که شیرین خطابش کردین باعث شد این تیپی بنویسم .
نمی دونم یا من اشتباه فکر می کنم ، یا اینکه پنج تا پست اول وبلاگ گویا نیست .
به اون دختر خانم برای قطع ارتباط حق داده بودین
تو این زمینه باهات هم عقیده هستم
منتها دلایلی که داریم صد و هشتاد درجه بینش فرق هست .
یه مختصر مفید از خودم می گم تا اون فرق دیدگاهو بدونی
* * *
اینجانب و یا به عبارتی بنده تو زندگی واقعی و چهره به چهره ایی که با افراد دارم به هیچ وجه احساساتی نیستم .
اونقدر سرد و بی روح که تا حالا به هیچ دختری عزیزم نگفتم .
همون خانمی که می گین از احساسات من ترسیده تا روز آخر کلمه جان و عزیزمو از من نشنید و حتی یه بار شفاهی این اعتراضو به زبون آورد که چرا برعکس نوشته هات تو برخورد حضوری هیچ ابراز علاقه ایی نداری .
اینایی که می گم دروغ نیست نیازی هم نیست دروغ بگم ، هیچ وقت با هم دیگه رودرو نمی شیم واسه همین خیلی راحت می تونم بنویسم .
از یه جهتی هم نمی تونم راحت بنویسم ، چونکه خودش نیست تا بتونه دفاعی داشته باشه .
من با شعر گفتن ، عکس برداری ، فیلم ، موسیقی و نوشتن خیلی حال می کنم ...
یه دوره سه ماهه خبرنگاری هم تو باشگاه خبرنگاران جوان رفتم ، منتها از اونجایی که تخصمم هرچیو نصفه کاره ول کردن هست اونو ادامه ندادم ،
الانم گیر سه پیچ دادم به برنامه نویسی وب یه آدرسی به اسم meshky.com http://رجیستر کردم واسه اینکار ... ولی به احتمال قوی همونو هم سه ماه دیگه می زارم کنار ،
یه مدتم فیلم عروسی میکس می کردیم ، قبلش کاتالوگ مولتی مدیا درست می کردم واسه شرکتای قطعه ساز خودرو ، ....
حالا اینایی که گفتم تعریف از خود نبود ، می خواستم بگم با همین چیزا مشغول بودم و هیچ وقت خودمو جلوی دخترا کوچیک نمی کردم که برم رو بندازم بهشون .تو زندگیم کمبود دخترو احساس نمی کردم
خیلی برحسب اتفاق با این خانم تو فضای وب آشنا شدیم ، از خودم بزرگتر بود ، تواون نوشته های اول وبلاگم هستش .
یه جورایی داشتم اذیتش می کردم ، هرکس دیگه ایی که بود کفری می شد ، ولی خیلی به فکر و اعصابش مسلط بود ، معلوماتش خیلی قوی بود یه ماهی گذشت ، همون توانای هایی که داشت باعث شدازش خوشم بیام ، بدون اینکه نیازی باشه چهره اونو ببینم ، چند بار ازم شماره خواست ، بهش شماره نمی دادم ، تهدید کرد رابطه رو قطع می کنه ، مجبور شدم بهش شماه بدم ، نمی خواستم رابطه جدی بشه ، کارشناس مدیریت آموزشی بود ، خیلی باکلاس بود ، نهایتاً جذب شخصیت و نوع نگاهش شدم
یه جورایی هم فکر بودیم .
تو یه زمینه باهاش مخالف بودم ، نکته مهم قضیه اینجا بود ،
تو اون کامنتی که نوشته بودی گفته بودی دخترا از اسارت بدشون میاد ، اختلاف من و اون تو این زمینه بود ، منم همینو بهش می گفتم ، بهش می گفتم : دوستی دختر و پسر چیز خوبیه ولی وابسته شدن نه .
خودم با اسیر شدن وهم با اسارت یه شخص دیگه مخالفم ،
نه رو دوش کسی سوار می شم و نه خوشم میاد که یه نفر بهم وابسطه بشه
به همون خانم هم گفته بودم که حوصله زن و بچه رو ندارم این دوتا بد جوری آدمو تو زندگی محدود می کنه .
بنده همین الان می خوام برم مسافرت ، سه هفته ، حالا اگه زن و بچه باشه که نمی شه از این کارا کرد.
بگذریم ...
ایشون اصرار داشت که به به و چه چه از اینکه وابسته بودن چیز خوبی هستو ، احساس آرامشو در کنار هم بودنو و....
مام اعتماد کردیم ، گفتیم ...خانم ، آخه اون طرفش ازدواج هست ، ازدواج هم با شعر گفتن جلو نمی ره ، هشت ملیون باید بدی پول پیش خونه ، یه دو ملیون واسه عروس خانم باید خرج طلاو جواهر و این چیزا بشه ، واسه عروسی کلی باید پول پیاده شد ، اونطرف هیچی نباشه زندگی دو نفری ماهی سیصد خرج داره.
شما لیسانسی ما که یه دیپلم هستیم ....
خلاصه
ایشون یه سری دلایل می آوردن که تو کتابای روانشناسی عمومی خونده بودن . همین کتابایی که تو بازار پر شده
خوشبتی در سی ثانیه ... اثر گذاری در سه صوت و ...
خیلی اهل کتاب بود .... زیاد
یکی از علتایی که خیلی جذبش شدم همین اهل مطالعه بودنش بود .
نمی دونم بالاخره چه جوری تموم شد
* * *
می گفت من بلد نیستم چه جوری با خانمها مهربان برخورد کنم
... می گفت برو دخترارو بشناس
اتفاقاً اگه خاطر شریفتون باشه ، اون اولا یه همچی پیشنهادی هم به شما دادم .
تو یه زمینه اشتباه کردم ، عقلمو نباید می دادم دستش
* * *
یه چیزی رو خیلی راست گفتی ، آدم نباید هیچ وقت خودشو کوچیک کنه ، تو این زمینه تجربه نداشتم .
ولی اگه عمری باقی باشه ، با نفر بعدی می دونم چه برنامه داشته باشم
یه کاری می کنم که از عشق من به وبلاگ نویسی بیفته .
* * *
یه روضه حضرت ابوالفضلی هم بخونم و از منبر بیام پایین
درباره کاست اجتماعی ، شغل و خانواده پرسیده بودین .
تو چندتا پست اول نوشتم دقیقاً همونه .
من سرایدار هستم ، یه آقا مهندسی اینجا هست که پارسال یه لپ تاپ HP گرفت ، می دونست تا یه حدی کامپیوترو بلد هستم واسه همینم
کامپیوتر قدیمی خودشو آورد گذاشت اینجا ، هم به کارا می رسم و هم اینکه با این کامپیوتر مشغول هستم .
شغل ، بیوگرافی و سطح تحصیلات من دستت اومد ، ... خب
حالا بازم اعتقاد داری که احساسات من اونو فراری داده ؟
* * *
با فیلم و فیلم سازی سر وکار داری ، خیلی عشق این کارارو داشتم ، یه سال تو آزمون فیلم سازی سوره شرکت کردم ، سال 77
قبولم شد ، منتها واسه یه دوره دوساله دویست وخورده ایی پول می خواستن ... اونو بی خیال شدیم .
* * *
اینو می خواستم بگم
یه فیلم نامه کوچولو و ساده ... یه نوول
جوون مایه تیلی دارو در نظر بگیر با یه ماکسیما حالا مثلاً بابای این آقا ژیگولو کارخونه دارم باشه ، این پسره اگه واسه دوستش ابراز احساسات بکنه ، و بگه :
زلف رها در بادت آخر داد بر بادم
طرف ناراحت که نمی شه هیچ کل هم ذوق می کنه .
* * *
تو گلوی تمام این ارتباط ها چند ملیون ناقابل و یه مدرک تحصیلی گیر کرده .
مهم خودت هستی کیلیویی چنده
اینکه می گن شخصیت مهمه و اخلاق اینا همه چرنده
همین خانم عزیز که هنوزم واسم خیلی محترم هست می گفت مهمترین وتنها ملاک براش اینه که طرف مقابلش خیانت کار نباشه و در بست متعلق به خودش باشه
ماهم که بچه دهاتی باور کرده بودیم .
* * *
به حرف همون دوست گوش دادم ، با چندتا دختر تو وب آشنا شدم
با کاراکنتر یه تحصیل کرده و یه دیپلم
آقا مهندسی که بودم متکبر بود و از خود راضی ، آقا مهندس بعضی وقتا خیلی خفن ابراز احساسات می کرد ... آقا مهندس بچه جردن بود
یه خانواده با دیسپلین
آقا مهندس هرچی که می گه دخترا بهش می گن ok
* * *
حالا بیچاره این سرایدار ، سر ظهر اگه بگه آسمون آفتابی هستش ، بقیه می خندن و می گن نه بابا ، تو مگه چشات بابا قوری می چینه که فرق بین شب و روزو نمی دونی .
همون داستان قدیمی ،که یارو یه بار با لباس نو نوار می ره مهمونی و دفعه بعد با دیبای فاخر .
* * *
عشق ، دوستی و این چیزا از یه تیکه کشک هم بی ارزش تر شده ،
پسرا هم همین طور ، رو پوسته و چشم و ابرو گیر کردن ، وبلاگای دور و اطرافو نگاه کن .
ملت مفت ومجانی حاضر نیستن جواب بدن
خدا اگه پرونده مارو نفرسته بایگانی اون دنیا چند سال دیگه حرفام ثابت می شه
به عمل کار برآید به سخن دانی نیست
* * *
واسه آخر نوشته اگه به حساب لوس بازیم نزاری می خوام ازت تشکر کنم
یه تبریک دیگه هم به خودم ، همون موقع از رو نوشته ها تا حد زیادی شناختمت ، حدسم درست بود .
همون توصیفی که ازت تو نوشته های روزای اول داشتم
دقیق یادم نیست تو کدوم پست بود
تو وبلاگ چندتا پست هست که با تیتر بدون عنوان نیست هستش ،نوشتهای اون پستا تقریباً آماده هستش ، فقط از تو ذهنم باید اونار انتقال بدم 15 مرداد به بعد یواش یواش اونارو می نویسم
این بلاگوهنوز به اون خانم معرفی نکردم ، اونایی هم که منو می شناسن از این بلاگ خبری ندارن.
* * *
خط آخر تریپ وبلاگی :
شما چند سالتونه که هنوز به فال و این چیزا علاقه داری ؟؟؟؟
یه شعری همین دیشب گفتیم و سرودیم
واسه چهارشنبه شب اونو می زنیم رو سینه وبلاگ ، بعدشم سه هفته می ریم ولایت خودمون ، همه اینا کنار ولایت خودمونو عشقه .
... رقص بالماسکه
اگه یادت موند بیا بخون ، ...
* * *
خیلی خانمی
!
ای بابا
قبلاْ که می نوشت بعد از تایید ثبت می شه
اینو خوندی زودی دیلیتش کن
نقطه نقطه خط خط خط نقطه نقطه نقطه خط نقطه خط خط خط نقطه نقطه .این پیغام به خط مرس نوشته شده و برای بازخوانی اون باید تماس بگیری تا برات ترجمه اش کنم.می بینمت
خط خط نقطه نقطه خطططططططططططططططططط و این نوشته اصلا به ترجمه نیازی نداره حتی نوشته تو هم نیازی به ترجمه نداره چون دقیقا می دونم چی نوشتی
اینو گفتم واسه اینکه خستگیت در بیاد !